خاموشی چراغ پرفروغ نسل سوخته ی موسیقی دانان بلوچ: در رثای فقدان

Sans titre.jpg

خاموشی چراغ پرفروغ نسل سوخته ی موسیقی دانان بلوچ: در رثای فقدان سه استاد فقید موسیقی بلوچی: کمالان، بامری و دینارزهی

عبدالوهاب شُهلی بُر

موسیقی بلوچی بدون هیچ گونه اما و اگری چکیده و میراث دار فرهنگ، تمدن، طبیعت، زندگی، رنج، شادی، سنت و نوگرایی بلوچ در بلندای تاریخ بوده و هست. خاطرات افرادی که سن و سالی از آنها گذشته است، گویای آن است که تا قبل از سه چهار دهه ی اخیر موسیقی بلوچی با سبک ها و ژانرهای مختلف و متنوعش، نبض زندگی بلوچی بود و سرتاسر آن را می جنباند. تولد، عروسی، مرگ، کاشت، داشت، برداشت، بیماری و سرخوشی بلوچ در ظرف و بستر موسیقی معنا می یافت و بدون آن بدور از تصور و خیال بود.

این موسیقی همچون بندی بود که موقعیت های مختلف زندگی را به هم پیوند می داد و به آنها نوعی انسجام و هارمونی می بخشید. از میان اشکال مختلف موسیقی بلوچی، دیوان های ساز و دهل، مسلط ترین شکلِ حضور اجتماعی موسیقی در زندگی روزمره ی مردم بودند که به مناسبت های مختلفی شکل می گرفتند و اهالی محله و نیز محله های اطراف در آنها حضور می یافتند. مراسم عروسی و ختنه سوران، یکی از مهم ترین مناسبت های شکل گیری، چنین دیوان هایی بود. کسی که پسرش را زن می داد و یا او را ختنه می کرد، از یک و یا چند گروه موسیقی دعوت می نمود و شب هنگام، در جلوی دروازه و یا زمین صاف و همواری که نزدیک محله های مسکونی بود، گروه های ساز و آواز حضور می یافتند و صدای ساز و نغمه هایشان تا بلندای آسمان، بلند می شد.
در این دیوان ها به محض برخاستن صدای ساز و آواز، اکثریت قریب به اتفاق مردان محله و محله های اطراف، به جایگاه می آمدند و نظاره گر هنرنمایی گروه های مختلف موسیقی می شدند و زنان و کودکان از بالای پشت بام هایی که مشرف بر صحنه بودند، نظاره گر آنها می شدند. گروههای موسیقی به نوبت و بصورت ردیفی، هنرنمایی شان را تقدیم مردم مشتقاق می نمودند. این گروهها بیشتر از سه دسته نبودند: سرودی ها(کسانی که سازهایشان سرود (قیچک)، تنبور و دهلک بود و نغمه هایشان به زبان بلوچی)، دهل و سُرنایی ها (کسانی که سازهایشان دهل و سُرنا بود و آوازی نمی خواندند) و صاحبان ( کسانی که سازشان رباب و تنبور بود و نغمه هایشان با زبان دری و اشعار عرفای ایرانی بود). بعد از گرم شدن نوازندگان و کامل شدن جمعیت، در فضای روشنی که از آتش زدن کنده های درخت خرما، حاصل می شد، رقص دسته جمعی و کلاسیک بلوچی که در زبان بلوچی صحبت Suhbat نامیده می شود، آغاز می شد. روال کار بدین صورت بود که ابتدا مردان متشخص و اسم و رسم دار، که لباس های مجلسی مخصوص صحبت را پوشیده بودند- و مشخصه اش نسبت به لباس های معمولی شلوار بسیار بزرگ و پارچه ای با کیفیت بالا بود- بلند می شدند و با لبانی خندان و فارغ از بار سنگین زندگی و امرار معاشی که بر تن و روح شان بود، حلقه ی صحبت را شکل می دادند. با فاصله ی کوتاهی حلقه ی صحبتیان، خیلی سریع از خود بیخود می شدند و با جنباندن بدن شان، مطابق با ریتم تند موسیقی و قواعد حاکم بر صحبت بلوچی که ملکه ی ذهن شان شده بود، به قول فروید روانکاو، برای مدتی تن را فارغ از آداب و رسوم دست و پا گیری که رشد تمدن بر انسان تحمیل می کند و منجر به سرکوبی و ناخرسندی بیشتر می شود، می جنباندند و با بستن چشمانشان و رها کردن خود از حضور دیگران، آزادی انسان بدوی را تجربه می کردند؛ انسانی که هنوز، به قول میشل فوکو فیلسوف، تکنولوژی های قدرت او را رام نساخته و زنجیرهای مختلفی بر دست و پایش، نبسته بودند.
با به اتمام رسیدن هر آوازی، صحبتیان، جلوس کرده و با خوردن آب خنکِ مشک که توسط ساقیان مشک به دوش، در اختیارشان قرار داده می شد، آبی را که در اثر تعریق از بدنشان تبخیر شده است، جبران می نمودند. با اتمام، هر قطعه ای، قطعه ای دیگر توسط همان گروه و یا گروهی دیگر نواخته می شد و با افزوده شدن افراد جدیدی به حلقه ی صحبتیان، جان تازه ای به آن تزریق می شد و شوری جدید در نظاره گران، شکل می گرفت. بعد از صحبت متشخصان قوم، نوبت به اقشار دیگر می رسید و سرانجام قشرهای پایین جامعه. در صحبتِ قشرهای پایین جامعه، جذابیت های مضاعفی همچون انواع و اقسام شیرین کاری ها و حاشیه ها وجود داشت، که افراد متشخص، انجام نمی دادند ولی به شدت مجذوب تماشای آنها بودند. دیوان های ساز و آواز بلوچی، با وام گیری از واژه های میخایل باختین، منتقد ادبی روس، نوعی «کارناوال» جمعی و سنتی بودند که امکانی برای سرخوشی مردم بلوچ، خلق می نمودند و قشرهای مختلف اجتماعی در آنها جمع شده و در کنار یکدیگر، به یک شادی جمعی می پیوستند و انسجام اجتماعی شان را بازسازی می کردند. قهرمانان این فضای اجتماعی و فرهنگی، موزیسین ها و خوانندگانی بودند که طنین ساز و آوازشان بر یکنواختی و کسالتِ زندگی روزمره غالب می شد و روح زندگی را در کالبد جامعه می دمیدند و آن را به پویایی و سرخوشی وا می داشتند. با ورود ضبط صوت به بلوچستان، افرادی که توان مالی لازم جهت استفاده از این وسیله جدید را داشتند، آنرا خریداری نموده و اجراهای زنده موسیقی و آواز را که در دیوان ها صورت می گرفت با اشتیاقی وافر ضبط می نمودند و در زندگی روزمره، به محض پیش آمدن فراغتی، آنها را می شنیدند و از این طریق، بخشی از آلام زندگی شان را تسکین می دادند.
چنین موسیقی مردمی و شورانگیزی که روح زندگی بلوچی بود، در فضای فرهنگی و اجتماعی ای که از حدود سه چهار دهه ی پیش به مرور در بلوچستان شکل می گیرد، به عنوان سمبل جاهلیت تلقی شده و همچون یک جذامی از متن زندگی تبعید و مجبور به عزلت و گوشه نشینی می شود. خیلی از چهره های شاخص موسیقی بلوچی یا حرفه شان را کنار می گذارند و یا تبدیل به موزیسین ها و خواننده هایی پستونشین و محفلی می شوند. یکی از دوستان به هنگام روایت این فضای موسیقی ستیزی در سالهای اول این دوره ی جدید که در بلوچستان توسط قشریون مسلک گرای بلوچ شکل می گیرد، می گوید: «روزی در ... بودم که استاد شاخص موسیقی بلوچی، پهلوان ... را دیدم که رو به مسلک گرایی که با اهانت های زبانی او را مجبور به کنار گذاشتن سازش کرده بود، کرد و گفت «الان که موفق شدی مرا از سازم جدا کنی، به مردم بگو که چیزی برای خوردن و زندگی کردن به من بدهند که در این سن دیگر قادر به شروع کردن حرفه جدیدی نیستم». در کمال ناباوری فضا آن چنان علیه موزیسین ها بود که کسی به او توجهی نکرد و همچون یک غریبه راهش را گرفت و رفت». در این فضا، نسلی از نوازندگان و آوازخوانان بلوچ که تازه به سنین جوانی رسیده بودند و با یادگیری دانش موسیقی از نسل پیشین، سودای هنرنمایی و تجربه کردن سبک های جدید و حضوری جدی در جامعه را داشتند، مبتلا به وضعیتی تراژدیک می شوند. این نسل از موزیسین ها با مشاهده ی وضعیت غم انگیزی که برای موزیسین های نسل قبل از آنها پیش می آید-که افرادی غیر از اساتید و پیشکسوتانشان نیستند- همچون آنها مجبور به عزلت نشینی و دل کندن از رویای شان، می شوند. نسل جوان موزیسین ها که می توان آنها را نسل دوم موزیسین های بلوچ در دوره ی معاصر نامید، در بهترین سالهای زندگی هنری شان مواجه با بی رحمی تاریخ می شوند که سرانجامی جزء ترک دیار و یا برگزیدن حرفه ای غیر از موسیقی، و پرداختن به موسیقی در پستوی خانه ی خود و یا دیگری و یا تولید اثری برای ارگان های دولتی و جشنواره های موسیقی ندارند.
هم آنهایی که ترک دیار می کنند و هم آنهایی که می مانند و موسیقی را بصورت تفننی و پاره وقتی دنبال می کنند، مهم ترین منبع الهام، نوآوری و سبک پردازی موزیسین های نسل قبلشان را که چیزی جزء دیوان های ساز و صحبت بلوچی نبود و تا سپیده دم صبح ادامه داشتند، از دست می دهند. زمانیکه این نسل از موزیسین های بلوچ، توده های مردمی را که در طول تاریخ، مهم ترین حمایت کنندگان، موسیقی بلوچی بودند را از دست می دهند، و فراتر از این در ذهن آنها، بعنوان کسانی تلقی می شوند که حرفه شان نه یک حرفه ی هنری و فرهنگی بلکه حرفه ای جاهلی و نشانی از عصر نادانی قوم است، تبدیل به «غریبه هایی آشنا» در بلوچستان می شوند. آنها روز به روز منزوی تر شده و در فضای فرهنگی و اجتماعی جدیدی که در بلوچستان حادث می شود و مردم محفل ها و دیوان های جدیدی پیدا می کنند و دل به سوداهای جدیدی می سپارند، از نظر هنری در شرایط بسیار سختی قرار می گیرند. اما قدرت موسیقی بلوچی و نفوذی که در قلب و ذهن شان دارد، و قشرهای بسیار اقلیتی که جو زمانه نمی تواند آنها را ببلعد، باعث می شوند که موزیسین های نسل دوم، با زجری وصف ناپذیر، میراث غنی موسیقیایی بلوچی را که فرهنگ و خاطره ی جمعی بلوچ را در درونش ذخیره کرده است، از نابودی نجات دهند.
موسیقی این نسل، موسیقی دوره ی اضطرار و مبارزه برای بقاء و ماندن است. چون اصلی ترین دغدغه ای که دارند، متوسل شدن به هر بوته ای است تا شاید از غرق شدن و نابودی موسیقی بلوچ های ایرانی، جلوگیری کنند. اگر چه این موسیقی دانان به خوبی و بصورت درخشانی نقش تاریخی شان را ایفا نمودند و فراتر از توان و امکانات شان در نگه داشت میراث، مجاهدت کردند و از نابودی بخشی غنی از فرهنگ بلوچی جلوگیری نمودند، اما چون توده های مردم، حمایت های مادی و معنوی شان را از آنها دریغ ورزیدند، تبدیل به نسلی سوخته شدند. آنها نتوانستند مکتب های موسیقی تاسیس کنند و دانش و مهارت غنی موسیقی شان را به نسل جدید انتقال دهند. این نسل بصورت خیلی طبیعی در دیوان های ساز و آواز بلوچی، مهارت های سازی و آوازی را از موسیقی دانان نسل قبل از خودش، به خوبی یاد گرفت، اما فضای فرهنگی و اجتماعی بلوچستان در سه دهه ی اخیر، به آنها اجازه نداد که نسل جدیدی از موزیسین های بلوچ را در روالی طبیعی، تولید کنند. اگر تاریخ با این نسل از موسیقی دانان مستعد و پرشور یار بود، چه کارهایی که با موسیقی بلوچی نمی کردند و چه سبک های جدیدی که بر این موسیقی نمی افزودند و چه نسل شاخصی از موسیقی دانان که تربیت نمی کردند. استعداد، عشق و شور آنها فراتر از این بود و افسوس که این چنین، اخته شدند.
در دوره ی زمانی حدود دوسال و نیم اخیر، سه نفر از موزیسین های شاخص نسل سوخته بلوچستان، دارفانی را ودا کردند که خاتمه یافتن زندگی آنها، نشانی بس غم انگیز از خاموشی چراغ پرفروغ این نسل از موسیقی دانان بلوچ است. دو سه نفری که از این نسل هم باقی مانده اند در دهه های هفتاد و هشتاد عمرشان به سر می برند که بی رحمی های طبیعت، دیگر مجالی برای آنها باقی نگذاشته است و کهولت سن توان و شورشان را پژمرده است. کمالان هوت، ماشاالله بامری و غلامرسول دینارزهی، سه استاد فقید نسل سوخته ی موسیقی بلوچی بودند که به ترتیب زمانی در اسفند 1388، تیر و مهر 1390 جامعه ی بلوچستان مواجه با فقدان آنها شد. این سه نفر که سه ضلع بنیادی موسیقی نسل شان هستند، هر کدام با موسیقی خاص شان، موسیقی بلوچی را حفظ نموده و تا حدودی ارتقاء دادند و نیز از مدفون شدن اش- که بخشی از میراث فرهنگی جهانی است-در فضای سخت و بس ناجوانمردانه ای که زیستند، جلوگیری نمودند. اینان در کنار موزیسین ها و خواننده های هم نسل شان در روزگاری ناساز و ساز ستیز، میراث داران منزوی و حاشیه نشین ساز و نوای بلوچی بودند، و با تمامی ناملایماتی که جامعه ی بلوچ در حق آنها روا داشت، خم به ابرو نیاوردند و از آنچه که توانستند، دریغ نورزیدند.
اسطوره گرایی و نوستالوژی، مهم ترین مشخصه های موسیقی کمالان هوت، می باشند. او شیفته و روایت گر قهرمانان اسطوره ای و حماسی بلوچ در عصری کاملاً جدید و مدرن شده است. او فردوسی فرهنگ بلوچی است که از هر گوشه و کناری اسطوره ها و حماسه های بلوچی را که شفاهی هستند جمع آوری می کند و با خواندن موسیقایی و آوازی آنها در سبک پهلوانی، تاریخ فرهنگی رو به زوالی را به جوانان بلوچ دهه پنجاه به بعد، معرفی می کند. او نگهدارنده ی فرهنگ حماسی و زندگی سنتی بلوچی در عصر مدرنیته و مسلک گرایی است. کمالان پیوند دهنده ی نسل جدید با وجدان جمعی و خاطره قومی اسطوره ای و سنتی است و با هنرنمایی و افسون گری های منحصر به فردش، شکوه گذشته را روایت می کند و زندگی حماسی و سنتی بلوچ های کوه نشین و چادرنشین را به رخ بلوچ شهری شده می کشد تا مبادا حافظه ی تاریخی اش، زایل شود و در زمان حال مستغرق شده و سنت های پهلوانی و فرهنگ سنتی اش را از یاد ببرد. موسیقی کمالان، حافظ فرهنگ سنتی و قدیمی بلوچ و بخصوص بلوچ های ایران در دورانی به شدت عصبی و مسلک گرا است. از منظر اجتماعی، موسیقی کمالان نزدیک ترین موسیقی به موسیقی دیوان های ساز و آواز قدیمی بلوچی است، و قشرهای سنت گرا، ارتباط بسیار خوبی با آن داشته و به سادگی با آن ارتباط برقرار می کنند.
ماشاءالله بامری یکی دیگر از چهره های شاخص نسل دوم موسیقی دانان بلوچ در دوره معاصر است. او که موسیقی را بعنوان حرفه ی دوم و اما حرفه ی قلبی و احساسی اش دنبال نمود، نگه دارنده و ارتقاء دهنده ی موسیقی فولکلوریک بلوچی-که مردمی ترین سبک موسیقی بلوچی است- بود. مهم ترین مشخصه ی این موسیقی، ریتم های تند، شورانگیر و بداهه نوازی است که با اشعاری که بیان کننده ی تجربه های معمولی و روزمره ی مردم بلوچ همچون مراسم عروسی است، همراه می شود. این سبکِ موسیقی زمانی مسلط ترین سبک در دیوان های ساز و آواز و صحبت بلوچی، بود. بامری چهره ی شاخص موزیسین های معمولی و به شدت مردمی نسل خودش است، که علارغم مهارت و شناخت فوق العاده ای که از موسیقی بلوچی دارند، بدون هیچ گونه مناسک هنرنمایانه ای، صدای ساز و آوازشان را برای مشتاقان می گسترانند. مرگ غم انگیز بامری در فقر و بی بضاعتی ای که حتی توان پرداخت هزینه های ناچیز بیمارستانی و نیز ادامه ی مداویش را نداشت، دودی بود که بر آسمان بلند شد و بخشی از داستان غم انگیز نسلی از موسیقی دانان پرشور و توانمند بلوچ را که بعضاً در تنهایی زندگی کردند و می کنند، با صدایی بلند، فریاد کشید. نسلی که بدلیل تغییراتی که طی چند دهه ی گذشته، در فضای فرهنگی و اجتماعی بلوچستان شکل گرفت، روز به روز با کاسته شدن تقاضای موسیقی شان در جامعه ی بلوچستان، شنوندگان و حامیانشان را از دست دادند و با منزوی شدن و به حاشیه رانده شدن، نبوغ و استعدادشان سوخت و نیز جامعه از هنر آنها محروم شد.
موسیقی غلامرسول دینارزهی، یک موسیقی نوگرا و ادبی است. او با آهنگ سازی متعدد و متنوعی که انجام داد تلاش نمود که با بهره گیری متنوع تر و گسترده تر از سازهای بلوچی، حالتی ارکستریک به موسیقی بلوچی دهد و زمینه را برای ورودش به دنیای رسانه و مدیوم های جدید، فراهم تر نماید. دینارزهی بدلیل شرایط کاری و تجربه های حرفه ای که داشت، گوشش مرتباً با موسیقی مدرن ملل درگیر بود و مسبب نوعی مدرنیسم در موسیقی بلوچی شد. وجه دیگر موسیقی او، بهره گیری اش از سروده های ادیبان شاخص بلوچ در قطعه های آوازی اش، است. این موضوع نوعی تشخص و ادبی بودن به موسیقی او می دهد. دینارزهی با قد بلند و نحیف، صورت اصلاح شده و استخوانی، صدای اندوهگین و حزن انگیز، عینک بزرگش و نیز با اهتمامش بر آهنگ سازی نو و تلفیقی و استفاده از سروده های شاعران روشنفکر بلوچ، سمبل مدرنیسم در موزیسین های هم نسل اش است.
فقدان سه موزیسین شاخص نسل دوم موزیسین های بلوچ، ضربه ی فرهنگی بسیار بزرگی برای موسیقی بلوچی بود. بخصوص آنکه، بلوچستان در دوره ای مواجه با فقدان و خلاء آنها شد، که جامعه ی بلوچی دارد از فضای متصلب و مسلک گرایانه ی سه چهار دهه ی گذشته اش، آرام آرام خارج می شود و آرزومند خلق فضای فرهنگی و اجتماعی ای تازه ای است که هنر، عشق و دوستی جایگاه مطلوب تری در آن داشته باشند. اندوه سهمگینی که با شنیدن خبر فقدان موزیسین های هنرمند، بر روح و جان جامعه ی بلوچی تحمیل می شود، کفاره ی قدرنشناسی و جفایی است که در حق آنها روا داشت و امکان داشتن یک زندگی هنری طبیعی و بدون از ترس و استرس را از آنها دریغ ورزید. البته وجدان جمعیِ این جامعه ی سیاست زده و مسلک زده، هنوز دوست دارد برای رها شدن از بار گناه دسته جمعی اش، به جای بازاندیشی و طلب بخشش از موسیقی دانانی که آنها را سوخت، فرافکنی کند و همه ی کاسه کوزه ها را بر سر سیاست، بکشند. اما این فرافکنی، خاصیتی جزء هبوط بیشتر هنر و موسیقی در بلوچستان نخواهد داشت. خود انتقادی دسته جمعی و شالوده شکنی تجربه ی تاریخی که پشت سر گذاشتیم و تک تک ما در ساخته شدنش شریکیم، حداقل کارمثبتی است که می توانیم برای رشد و تعالی موسیقی بلوچی، بعنوان یک موسیقی انسانی و زندگی بخش، در جامعه ی امروز و آینده مان داشته باشیم.
فرهنگ بلوچ

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد