کمالان، گنجینه شعر و موسیقی بلوچ جاودانه شد

کمالان، گنجینه شعر و موسیقی بلوچ جاودانه شد

 

رازگو بلوچ

استاد کمالان درگذشت. این جمله کوتاه مضمون ظاهری چند پیام کوتاه بود که امروز روی صفحه نمایش موبایلم نقش بست. می دانم که خیلی ها چه بسا زودتر این پیام را دریافت کرده اند. لابد بسیاری هم چه از روی تاثر عاطفی، چه از سر عادت و تکرار و چه از سر سیاسی کاری بلافاصله تالم شدید خود را اظهار داشته اند

.

.

معمولا عادت کرده ایم که پس از مرگ آدمهای بزرگ تازه یادمان بیفتد که چه گنجینه ای در اختیار داشته و بدون گرفتن بهره کافی او را از دست داده ایم. فقط آنگاه است که بساط تالم و تاثر داغ می شود و هر کداممان در ذکر فضائل و حالات و روحیات و ثمرات او گوی سبقت را از دیگران می ربائیم

. . . . . . . . رازگو بلوچ – یکشنیه دوم اسفند 1388

او به زیبایی وبا مهارت توانست توهم غلطی را که چون خوره به جان موسیقی این جامعه رشد نیافته افتاده بود و پرداختن به آنرا فقط شایسته افراد لوده و پائین دست می دانست محو کرده و شان و منزلت آنرا نزد همه طبقات اجتماعی به جایگاه واقعی خود نزدیک تر کرده و سپس با تکیه بر چنین ابزاری یک تنه برای احیاء حماسه و فولکلور بلوچ اهتمام ورزد

ازدهها سال پیش آنگاه که جدگال ها ی بسیار مشتاق، چاشنی جشن و عروسیهایشان را مجلس شعر و موسیقی کمالان می کردند تا او زیر نور چراغ های توری و فانوس به هنرنمایی پرداخته و آواز چنگ و سرودش را از گستره دشتیاری تا دل کوههای آهوران و ساحل گوادر پرواز دهد، شاید کمتر کسی به ذهنش خطور می کرد که روزگارانی بعد آن شعر ها و تصنیف ها، هویت و فرهنگ و ادب بلوچ را اینگونه وامدار خود خواهند کرد

در میانه راه زندگی هنری خود، کمالان نیز چون دیگر هنرمندان و اهل ذوق و فکر در این جامعه بسته و قبیله ای دچار فشار سنگین ان دسته از هجمه های بیرونی شد که بر آن بودند به هر قیمت ممکن او را به ترک می و معشوق وا دارند. موج سهمگین قشری گری، هجوم رسانه های مدرن، تغییر ذائقه متفذین و صاحبان قدرت اجتماعی و سردر گمی عوام همه و همه دست به دست هم دادند که تا استاد در نیمه راه از میدان به در رفته و گوشه عزلت نشینی و حتی به قولی توبه از گذشته!!! را اختیار کند. سالهای ناگواری که شاید حال و روز او برای هیچ کدام ما آنگونه که باید قابل درک نباشد

خوشبختانه بخت با او یار بود که رفته رفته موج هویت خواهی اجتماعی با موج هر چند کم رمق هنرمداری با هم امتزاج یافته و یاد استاد را بار دیگر در ذهن ها زنده کرده و سرانجام در رخدادی میمون باز هم پیرانه عشق جوانی را به سر او انداختند. اینگونه بود که او باز هم ماند و خواند و جاودانه شد

شاید لازم نباشد در اینجا از هنر و تبحرش او، از کارنامه و رنجنامه هایش سخنی گفته شود، چرا که سریست بر همگان معلوم و بازگفتنش جز اطناب سخن نباشد. او زنده است چون ذوق و هنر زنده است. چون بشر زنده است


خوشحالم که بگویم اینبار چندان اینگونه نیست. حقیقت این است که بخت با استاد بسیار یار بود و او توانست دو مرحله مجزا از زندگی اش را دست کم در بعد هنر با موفقیت و حشمت پشت سر بگذارد. این در زمانی بود که جامعه هنری بلوچ به هیچ وجه شرایط مساعدی را پیش رو نداشت

بیائید او را "کمالان بلوچ" بنامیم و نه به قول اشتباه بعضی ها "کمال خان هوت"؛ چرا که او فقط یک بلوچ بود و با تمام وجود و تا آخر بلوچ ماند. المنت لله که او نه از نژاد خان بود که به تفاخرات پوچ قرون وسطایی دلخوش شده و راکد بماند و نه از جنس هر طایفه خاص دیگری که بخواهد اعتبار خود را از توهمات مذموم قبیله ای بگیرد

او نمونه ای عالی از یک بلوچ سنت شکن و سنت ساز بود. او توانست به بهترین شکل سنت غلط کراهت و مذمت موسیقی را که بسیاری از نجبای خودخوانده نشخوار می کردند شکسته و هویت بلوچی را به نوبه خود با آن گره بزند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد